خاطرات جبهه از زبان آقای محمدمحمدی عضو گروه تواشیح سیرت النبی مشهد مقدس

خاطرات جبهه از زبان آقای محمدمحمدی عضو گروه تواشیح سیرت النبی مشهد مقدس

 28e4_photo_2016-02-04_10-19-27.jpg

در این قسمت خاطرات جبهه رو از زبون جانباز بزرگوار جناب اقای محمد محمدی از اعضای گروه تواشیح سیرت النبی مشهد مقدس که برامون نوشتن و فرستادن تقدیم شما ارادتمندان به شهدا و جانبازان میکنیم..

پیشاپیش دهه مبارکه فجررو خدمت همه دوستان وسروران تبریک عرض مینمایم.

بنده متولداسفندماه1344میباشم.افتخارم اینکه درسن 16سالگی توفیق درجبهه های جنگ نصیب بنده گردید.واولین اعزام من پادگان الله اکبراسلام آبادغرب قبل از عملیات مسلم بن عقیل بود.که توفیق حضوردراین عملیات رو داشتم.

خلاصه من در این عملیات واحد تعاون یا همون گرفتن آمار از مجروحین وشهداء بود ومحل کارم هم بیشتر در اورژانس مادر واورژانس خط بود.جالب اینکه تمام دوستان شهیدم ومجروحم در این عملیات رو خودم آمارشونو گرفتم.لازم بذکر است زمانیکه عملیات شروع شد واولین مجروحین رو به اورژانس مادر آوردند من بخاطر اون روح لطیف اشکهایم ازچشمانم جاری میشد .مخصوصا مجروحین موجی رو که میخواستم آمارشونو بگیرم خیلی دلم بحالشون میسوخت.بخاطراینکه دهانشون قفل شده بود وقدرت تکلم نداشتند.ومن علاوه بر ثبت آنار.باید آبمیوه به دهان قفل شده این عزیزان میریختم تا شاید جون تازه ای میگرفتند

اورژانس مادر محل رفت وآمد هلیگوپترهای متعددی بود که برای حمل مجروحین بدحال ترددمیکردند وهمین امر باعث شده بود که هواپیماهای دشمن روزی چندنوبت این منطقه رو بمباران میکردند.البته اورژانس مادر تغریبا در پناه کوه بود واز بمباران هواپیماهای دشمن درامان بود

یادم نمیره یک روزتوی سنگرمون  درحال استراحت بودیم که یه دفعه سروکله هواپیماهای عراقی پیداشدچندین نقطه دوروبرمارو بمباران کردند.ی چندتابمب در نزدیکی مااصابت کرد که موج وگرمای انفجاربسیار محسوس بود.درهمین لحظه یکی از عزیزان همسنگرمون  این دست هارو بالا برد و گفت:خدایا شر این خفاش های پرنده رو از سر ما کم کن.باور کنید یک لحظه سرمو بالا گرفتم بطرف آسمان دیدم یکی از هواپیماها ی دشمن در حالی که دود غلیظی ازش ساطع هست در حال سقوط میباشد واین هواپیما سقوط کرد وشادوشعفی بر رزمندگا نی که منظره رودیدند حاکم شد

اگه اجازه بدید زودتر از عملیات مسلم بن عقیل عبور کنیم.گرچه خاطرات تلخ وشیرینی در ادامه این عملیات دارم اما بخاطر اطاله کلام صرف نظرمیکنم.

vp79_photo_2016-02-04_13-40-58.jpg

عملیات والفجر مقدماتی تمام شد.اما من متاسفاته بعد ازعملیات رسیدم.این دفعه در گردان عبدلله که شهید برونسی فرمانده این گردان بود

عرض میکردم خلاصه بعداز عملیات والفجرمقدماتی وارداین گردان شدیم .البته درچهره عزیزان رزمنده قدری ناراحتی از عدم موفقیت عملیات بچشم میخورد مضافا اینکه تعدادی از همینگرانشونو ازدست داده بودند وشهید شده بودنداما این چیزی از عزم واراده آنها روکم نمیکرد که آماده بشن برای عملیات دیگری که درپیش روی داشتند.بله عملیات والفجر1در راه بود وباید رزمندگان خودشونو پیدامیکزدندو ازلحاظ روحی خودشونو بازسازی میکردند

در گردان عبدالله گروهانی وجود داشت بنام گروهان ویژه که همه عزیزانی که دراین گروهان حضورداشتند ازلحاظ جسمی ورزیده افراداین گروهان همه آرپی جی زن ویا تیربارچی بودند که منم بعنوان آرپی جی زن دراین گروهان افتخارخدمت داشتم.مسئول این گروهان شهید محمود دادی القار ومعاون ایشان شهید داوودظهوریان که هردو از بچه های رضاشهربودند.قبل از عملیات چندین رزم شبانه وخشم شبانه برگزارگردید که رزمندگان به اون حد از آمادگی قبل از عملیات برسند.شاید دوهفته مانده بود به عملیات والفجر1 که محمود دادی القار در یکی از شناسایی های که در عمق دشمن باگروه شناسایی رفته بودند براثرترکش خمپاره به شهادت رسید.لذا برادرداوودظهوریان  فرمانده این گروهان ویژه راعهده دار شدند.

klha_photo_2016-02-04_10-30-08.jpg

خلاصه سرتونو بدرد نیارم عملیات والفجر1 آغازشدوگردان ما که همان گردان عبدالله بود درسحرگاه روزدوم عملیات وارد عمل شد .که متاسفانه در بدو عملیات آقای برونسی مجروح شدند.البته در ابتدای شروع مرحله دوم عملیات پیشرفتهای چشمگیری در منطقه عملیاتی شرهانی داشتیم اما پاتک های سنگین دشمن وحجم آتش تهیه سنگین از سویی وتلفات رزمندگان ازسوی دیگر رفته رفته روند پیروزها وپیشرفتهای رزمندگان رو متوقف می کرد.عرصه جنگ برما اینقدر تنگ شد که جنگ تن بتن درگرفت.دراین گیرودار من توسط یک خمپاره زمانی که روی سرمون منفجرشد از ناحیه ی قفسه سینه مجروح شدم

قبل از مجروحیت اولم در عملیات والفجر یک دیگه تمام مهماتمون تموم شده بود وتمامی عزیزان گروهان ویژه یامجروح شدنده بودندیاشهید .فقط من موندم تک وتنها  درمقابل دشمن .یادم نمیره چندتا سنگ برداشتم بطرف دشمن پرتاب کردم.در ضمن توی کناتالهای انفرادی دشمن اینقدرشهید داخل کاتالها ریخته بود که من یا از روی سینه شهدا رد میشدم یا پا برروی پشت شهدا میگذاشتم.(این کانالها انفرادی بیشتر برای تردد افراد دشمن بود که قبل از عملیات درمنطقه  برای تردد خودشون کنده بودند)

xdby_photo_2016-02-04_10-30-03.jpg

وقتی ترکش به سینه ام اصابت کرد ریه رو پاره کردودرست روی قلبم جا خوش کردبطوری که دیگه نفس کشیدن برام سخت شده بودوهرچندقدمی که برمیداشتم بروی زمین میخوردم.تشنگی برمن غلبه کرده بود اما قمقه ام پرآب بود.خواستم آب بنوشم .بیاد لبان تشنه آقا سیدالشهداء آب نخوردم .چاره ای نداشتم جز اینکه به عقب برگردم هر 10قدمی که بر می داشتم دوباره بزمین میخوردم.حجم آتش دشمن بسیارشدید بود.یادم نمی ره در عقب نشینی باید از یک محلی عبورمیکردیم که بین دوتا تپه قرار داشت که مورد دیدمستقیم دشمن بودو چندتا کالیبردشمن مدام شلیک می کردند.من خودم به وضوح مشاهده میکردم که هرکدوم از رزمندگان عزیز که از این گذرگاه عبورمیکزدند مورد اصابت تیرمستقیم دشمن قرار میگرفتندوبه شهادت میرسیدند.این درحالی بود که منم باید با اون حال خرابم ازاین گذرگاه عبورکنم.اما آیه پنجم سوره مبارکه یاسین یادم آمد وبلافاصله تلاوت کردم(وجعلنا من بین ایدیهم سدا ومن خلفهم سدا فاغشیناهم فهم لایبصرون)وبه آرامی ازاین گذرگاه عبور کردم لازم به ذکراست که به عینه تیرهای ثاقب رسام رو میدیم که از کنارسروبدنم میگذرندوبمن اصابت نمیکنند

dxvl_photo_2016-02-04_11-39-46.jpg

وقتی از گذرگاه عبور کردم بدون اینکه تیری بمن اصابت کنه یکی از عزیزان رزمنده گردان  بنام آقای بیگی رو دیدم سریع بطرفم دوید  چون خال خراب منو دید زیر بغل هامو گرفت وتا محل تخلیه مجروحین برد معمولا تخلیه مجروحین مکانی قرارداشت که آمبولانس ها برای انتقال مجروحین تا اون مکان می آمدند.رسیدما به اون مکان همزمان شد با رفتن آخرین آمبولانس .لذا فرصتی بوجودآمد.به کمک برادر بیگی روی زمین نشستم واز او خواهش کردم کمکم کنه زیر بغل هامو بگیره منو بطرف کربلا کنه.وقتی بطرف کربلا شدم دست برروی سینه مجروح وپر خونم گذاشتم واز اعماق وجودم وباتوجه به آقا واربابم سیدالشهداء سلام عرض کردم(السلام علیک یااباعبدلله وعلی الارواح التی حلت بفنائک......)

بعد چند لحظه آمبولانس رسید وچند مجروح ازجمله منو سوارکردندوبه اورژانس خط منتقل کردند.دوباره سوار آمبولانس وبه کرمانشاه انتقال دادندواز اونجا باهواپیمایc130به تبریز منتقل شدیم اونهم بیمارستان امام خمینی بخش قلب بستری شدن

2wul_photo_2016-02-04_13-39-18.jpg

حالم خیلی خراب بود بطوری که همه انتظار شهادتم رو میکشیدند.بعداز چندروز که گذشت منو بردند اتاق عمل اونهم بخاطر اینکه شاید بتونند ترکش رو از بدنم واز روی قلبم خارج کنند علی رقم اینکه عمل طولانی شد اما تلاش هابه نتیجه نرسید وترکش رو نتونستند از بدنم خارج کنند.دوباره با همان حالت بیهوشی منو به بخش قلب بیمارستان منتقل کردند.تا اینکه شبی از شبها خواب مولایم آقا امام حسین (ع) رودیدم    ودرهمان شب شفاء یافتم.بعداز شفایم روز بروز حالم بهتروبهتر شد تا اینکه تمام علائم حیاتی ازجمله ضربان قلب بسیار نرمال گردیدکه این خود باعث تعجب پزشکان شده بودونهایتا ترخیص شدم اما برای پزشکان مسئله لاینحل بود

من فک میکنم این عنایت مولا جوابی بود بر اون سلامی که در آخرین حضورم در میدان نبرد با اون سینه مجروحم به مولایم حسین(ع) دادم

ازبیمارستان مرخص شدم وبا برادر بزرگم که چندروزی بود آمده بود به ملاقاتم به مشهدمقدس برگشتیم .اما چه برگشتی که دیوانه عشق وعنایات مولایم شده بودم.دوران نقاهتم به اتمام رسید.اما  ندای حضور درجبهه همیشه در ذهن وفکرم طنین انداز بود

v03o_photo_2016-02-04_13-40-17.jpg

د از اتمام تقاهت و راست وریس کردن کارها دوباره به پایگاه بسیج خاتم الاوصیاء رفته همون پایگاهی که از اونجا به جبهه اعزام شده بودنم دوباره فعالیت هایم رو شروع کردم.چندنفری ازدوستان بسیج پایگاه در واحد تخریب لشکر 5نصر و21 امام رضا بودند که در رفت وآمد بودند .

به پیشنهاد دوستان تخریبچی عزم خود راجزم کردم که اینبار اگه خواستم جبهه بروم حتما واحد تخریب رو برای خودم انتخاب کنم.چون ازحال وهوای دوستانی که درواحد تخریب بودندخیلی خوشم می آمد.اما یک دغدغه ای داشتم اونهم این بود که نکند خدای نکرده نتونم به وظایفی که بمن محول خواهند بنحو احسن عمل کنم

بلاخره بادوستان پایگاه به این نتیجه رسیدیم که بنده واحد تخریب را برای حضوردوباره در جبهه ها انتخاب کنم .باتوفیق خداوند راهی جبهه شدیم اونهم مستقیم وارد واحد تخریب 21 امام رضا(ع)شدم

در اون زمان مسئول واحد تخریب برادر رضا نظافت بودندکه من خیلی ارادت خدمتشون داشتم.یادم نمیره اولین شبی که وارد واحد تخریب شدم خیلی خسته بودم بعد از نماز مغرب وعشاء وصرف شام وخواندن سوره مبارکه واقعه به خواب عمیقی فرو رفتم زمانیکه ازخواب بیدارشدم احساس کردم نماز صبح رو عزیزان همسنگرم خوندندو دارن تعقیبات نماز میخونن خیلی ناراحت شدم وضو گرفتم وبه نماز ایستادم بعداز نیم ساعتی بود دیدم یکی از عزیزان رزمنده واحد داره اذان میگه تعجب کردم از یکی ازدوستان سئوال کردم ایشون چرا داره اذان میگه باتبسم گفت خوب وقت اذان صبحه اون موقع دوزاریم جا افتاد که اونموقع تعقیبات نماز صبح نبوده اکثرعزیزان واحد تخریب نمازشب میخوندند .اینجا بود که من خیلی شرمنده شدم ودر خودم وایمانم یک خلاء بزرگی احساس کردم.باخود گفتم من نمیتوانم درکنار این عزیزان باشم باید واحد تخریب رو ترک کنم و وقتی به اون حد از رشد ایمانی که این عزیزان به اون رسیدن منم رسیدم بعد شاید قابلیت حضور در جمع این سربازان امام زمان (عج) رو داشته باشم

1kam_photo_2016-02-04_11-37-23.jpg

در اون زمان مسئول واحد تخریب برادر رضا نظافت بودندکه من خیلی ارادت خدمتشون داشتم.یادم نمیره اولین شبی که وارد واحد تخریب شدم خیلی خسته بودم بعد از نماز مغرب وعشاء وصرف شام وخواندن سوره مبارکه واقعه به خواب عمیقی فرو رفتم زمانیکه ازخواب بیدارشدم احساس کردم نماز صبح رو عزیزان همسنگرم خوندندو دارن تعقیبات نماز میخونن خیلی ناراحت شدم وضو گرفتم وبه نماز ایستادم بعداز نیم ساعتی بود دیدم یکی از عزیزان رزمنده واحد داره اذان میگه تعجب کردم از یکی ازدوستان سئوال کردم ایشون چرا داره اذان میگه باتبسم گفت خوب وقت اذان صبحه اون موقع دوزاریم جا افتاد که اونموقع تعقیبات نماز صبح نبوده اکثرعزیزان واحد تخریب نمازشب میخوندند .اینجا بود که من خیلی شرمنده شدم ودر خودم وایمانم یک خلاء بزرگی احساس کردم.باخود گفتم من نمیتوانم درکنار این عزیزان باشم باید واحد تخریب رو ترک کنم و وقتی به اون حد از رشد ایمانی که این عزیزان به اون رسیدن منم رسیدم بعد شاید قابلیت حضور در جمع این سربازان امام زمان (عج) رو داشته باشم

n4wn_photo_2016-02-04_13-40-47.jpg

بلاخره نمک گیر شدیم اما هیچگاه خودمو در حد واندازه های برو بچه های تخریب نمیدونستم.لذا سعی میکردم تمام حرکات وسکنات معنوی بچه هارو زیر نظر بگیرم و الگو برای رفتارها ی  خودم پیدا کنم .اینحا بود که به یاد اون کلام گهربار امام راحل افتادم که فرموده بودند (جبهه ها دانشگاه انسان سازیست)بعداز گذشت چندماهی احساس میکردم  دارم بین بچه ها جا میفتم اما همیشه یه فکرمیکردم یک فاصله ای بین من واون ها وجود داره .هرگز خودمو هم ردیف اون ها احساس نمیکردم

کم کم زمزمه های عملیات به گوش ما میخورد حال وهوای رزمندها وبروبچه ها عجیب شده بود مخصوصا اینکه واحد تخریب نقل مکان کرده بود به طرف ایلام موقعیت شهید حیدری

البته شهید نظافت به بتده اعتماد کرده بود ومنو انتخاب کرده بود که با بروبچه های اطلاعات عملیات منطقه میمک رو شناسایی کنیم وچندین بار این توفیق نصیب حقیر گردید که قبل از عملیات میمک منطقه رو شناسایی میکردیم.وخاطرات زیبایی هم از شناسایی منطقه دشمن دارم که در این مجال نمیگنجد....

0cy6_photo_2016-02-04_10-18-58.jpg

 بلاخره عملیات عاشورا(میک)شروع شدو بنده مسئولیت یکی از دسته های بچه های تخریب بودم که درشب عملیات وارد عمل شدیم والحمدلله عملیات اینقدر موفقیت آمیز بود که درساعات اولیه ی عملیات قسمت های زیادی از دشت فسیل وبلندی های گرگنی بدست رزمنگان اسلام آزادشد.همه عزیزانی که دراین عملیات توفیق حضورداشتند ساعاتی قبل ازعملیات معجزه ای رو شاهدبودند زمانیکه باید رزمندگان اسلا م قبل از عملیات جابجایی صورت دهند چون دشمن بر روی بلندیها منطقه اشراف داشت وممکن بود عملیات لو برود .مه غلیظی منطقه رو فراگرفت وکاملا منطقه عملیاتی استتارشد.عملیات در ماه محرم آغاز شد.باکمال تاسف تعدادی از بهترین عزیزانمون رو در این عملیات از دست دادیم .ازجمله شهیدصبوری .شهید زارع نژاد .فرمانده شهید مهدی میرزایی .شهید اسماعیل عدل مظفر و....

ocz8_photo_2016-02-04_10-29-50.jpg

یکی از عزیزانی که به شهادت رسید وحید غفوری بود که چندشب بعداز عملیات هنگام پاکسازی میدان مین توسط ترکش دشمن به پهلو وقلب مبارکش بشهادت رسید.که سرمبارک این شهید برروی زانوی من بود که بشهادت رسید.در آخرین لحظات. این شهید لبخند ملیحی زدوبشهات رسید .گوئی که جد بزرگوارش آقااباعبدالله الحسین رو ملاقات کردوبه دیار باقی شتافت

یادم نمی ره بچه های تخریب دراین عملیات چه ایثارهایی که نکردند.زمانیکه عده ای داوطلب شدند وبپاخاستندورفتند از دل دشمن واز زیزکالیبر دشمن وسط میدان مین پیکر پاک ومطهرشهید صبوری رو آوردند.یا اینکه زیر دید مستقیم دشمن میادین مین رو خنثی میکردند.دلم تنگ شده برای وجعلناهای کدر دید مستقیم دشمن میخواندیم ودشمن کور میشدومارونمیدید .دلم تنگ شده برای صداقت شهداء.دلم تنگ شده برای خنثی کردن میادین مین دشمن .دلم تنگ شده برای مین گذاری های عبور دشمن.شهداء کجا رفتید چه راهور بود مرکبی که سوارشدید وما از کاروان شمابزیر افتادیم وپشت سرتونو نگاه نکردیدورفتید.خوشا بحالتون .چراخبری ازما نمیگیرید که ببینید چی برمامی گذرد؟.شما نمیدانید که این بقضی که درگلوداریم دههاسال است که ماروخفه کرده وگلو وجان مارو میفشاردو دست ازما برنمیدار.چقدر آیه ومن ینتظرو دیگه تلاوت کنیم.خداوندا بخون پاک شهداء بما صبر بده.....ای دادبیداد....

q3x1_photo_2016-02-04_10-29-41.jpg

عملیات عاشورا باتمام کم وکیفش باتمام تلخی ها وشیرینی هایش گذشت.به پشت جبهه آمدیدیم اما چ پشت جبهه ای که دیگرشهید اسلامی رو نداشتیم که دیگرشهید میرزایی رانداشتیم چه برگشتی که دیگر شهیدصبوری را ازدست داده بودیم. اما خدا با ماست

چندصباحی سپری شد ودوباره به آغوش جبهه برگشتیم .دقیقا مثل طفلی بودیم که از مادر دور می افتد چقدر مشتاق است به آغوش مادربرگردد؟همینکه دوباره برگشتم به مقرشهید وزین یک آرامشی برمن حاکم شد مانندکسی که به دژمحکمی واردشده احساس امنیت وآسایش میکند.دوباره تلاوت های قرآن درشب ها شروع شد .دوباره دراون بیابان توفیق سردادن ندای اذان را پیداکردم.راستی بچه ها یادتونه دعای کمیل های مقرشهیدوزین یادتونه عزاداری های جبهه ها یادتونه سینه زدن ها وزنجیرزدن هامون یادتونه دم گرفتن های شهید پور حسین وشهیدامیرنظری مصیبت خوانی های مرحوم مهدی سعیدی نژاد.موعظه های شهید نظافت در کوتاهی هایی که میکردیم.نگاههای پرمعنی همراه باسکوت شهید جلیل محدثی یادتونه.نمازهای جماعت باشکوه شهید سیدهاشم امینی یادتونه .من الان که این هارو دارم مینویسم دارم دق میکنم خدایا شب جمعه است بما صبر عطابفرما وشهدای مارا با اربابشون حسین محشور بفرما

به پیشنهاد آقای یوسفی ومحدثی فربه آقارضانظافت بنده وشهید حبیبی وشهیدهزاره انتخاب شدیم برای آموزش غواصی وبلم رانی وکاردرنیزاروچولانها وشناسایی درهور.به هورالهویزه در یکی از مناطق کور رفتیم وتوسط یک تیم زبده حدود 2ماه اون آموزش های سخت رو پشت سرگذاشتیم وبعد به جزایر مجنون اعزام شدیم ودرسنگری مشترک با بروبچه های اطلاعات عملیات لشکردورهم جمع شدیم برای گشت شناسایی در دل دشمن وجمع آوری اطلاعات از دشمن برای یک عملیات بزرگ.دقیقا تا چند روز مانده به عملیات بدر مدام با دوستان ذکر شده مواضع دشمن رو در عمق خاک دشمن شناسایی میکردیم که چندین با گشت وشناسایی رو با برادر اسماعیل قاآنی رفتیم.تا اینکه از جابجایی های وسیع نیروهای رزمنده متوجه شدیدیم عملیاتی درپیش است

d2ph_photo_2016-02-04_10-19-19.jpg

قبل از عملیات بدربه فرمان شهید نظافت من مامور به خدمت در گردان یسن شدم که فرمانده این گردان شهید حافظی بود.چندروز مانده بود به عملیات خواب عجیبی دیدم وفهمیدم دراین عملیات حادثه بزرگی برای من رقم خواهد خورد.خواب من از این قراردبود.

یک شب خواب دیدم شهید شده ام ومنو داخل تابوتی گذاشتند که مزین به پرچم مقدسمون است. مثل تابوت دیگرشهداء .بعدبروی بدنه تابوت باخطی زیبا نوشته شهید محمد محمد محمدی.یعنی اسم منو دوبارنوشته بودند.تابوت منو به شهرمقدس مشهد انتقال دادند ضمن طواف در حرم امام رضا(ع) بعد این تابوت رو تحویل مادرم دادند(خداوند در این شب جمعه رحمتش کند)مادرم بارضایتمندی خاصی یک سر تابوت منو که از درخشندگی خاصی برخوردار بود بر روی دوشش میگذاشت درحالیکه سر دیگر تابوت بر روی زمین کشیده می شد منو باخودش هر کجا که می رفت می برد.مثلا مجلس عزای امام حسین(ع) می برد وبه دیگر مجالس.وهمیشه دوتا از دوستان همسنگرم رو هم در اطرافم میدیدم یکی آقای شیخی ودیگری برادر قاسم خیراندیش.درهمین حال وهوا روزهای بسیاری رو سپری میکردم .که ناگهان از خواب بیدارشدم

تا اینکه عملیات بارمز یا زهرا(س)آغاز شد.گردان ما وگردان های دیگر که ازآبراه شعبان واردعمل شدند به کمین وپاسگاه عراقی ها گرفتار شدند.پاسگاهی که در روزهای شناسایی وجود نداشت.در این پاسگاه حدود 50نفر از تیروهای زبده گارد ریاست جمهوری عراق وجود داشتند بعد از جنگی نمایان درحالیکه ماداخل یک قایق بودیم توسط تیربار گرینف دشمن مورداصابت سه گلوله قرار گرفتم که یکی از گلوله ها به بازویم اصابت کرد تیر دوم به پایم اصابت کرد وسومین گلوله به کمرم ونخاعم اصابت کرد.گلوله سوم که به من اصابت کرد حدود 2متر ازکف قایق بلند شدم ودوباره محکم بکف قایق افتادم.وهمون جا ودرهمون لحظه فهمیدم که خوابم تاویل شد.این درحالی بود که آتش دشمن از زمین وآسمان برسرما میریخت اما من آرام بودم آرام آرام.....

بعدازاینکم داخل قایق مجروح شدم شهید حافظی فرمانده گردان یاسین بر روی سرم حاضر شد.درحالی گریه میکردفرمود سلام مارو هم به شهداء برسونید.دعاکنید که ماهم شهید بشیم.البته چون من آرام کف قایق افتاده بودم .شهیدحافظی فک میکردکه من شهید شدم درهمین حین لندیگرافی بعداز تخلیه مهمات درحال برگشت بود که شهیدحافظی سوکاندارش رو صدازد وگفت شماکه دارین برمیگردید یک شهید داخل قایق ماست این شهیدرو به عقب جبهه برگردونید لندی گراف با قایق پهلو به پهلوی هم قرارگرفتندوبه کمک رزمندگان منو داخل لندیگراف منتقل کردندوبعد منو به اورژانس خط منتقل کردندو از اونجا به بیمارستان خسرو جردی اهواز وبعد با هواپیما به مشهد مقدس بیمارستان قائم (عج)انتقال دادندبیش از 2ماه دربیمارستان بستری بودم طی این مدت چندین بار موردعمل جراحی قرار گرفتم.یادم نمیره تب های بالا41 درجه اون شب وروزهارو .باسپری شدن دوران بستری وبهبودی نسبی از اونجا منو به آسایشگاه امام خمینی(ره)انتقال دادند.

مرحله دوم زندگی من باشرایط جدید که ویلچرنشین شده بودم با انتقالم به آسایشگاه جانبازان شروع شد.البته دیدجدیدی به دنیای پیرامون خودم پیداکرده بودم.بعدازگذشت چند ماه ازورودمن به آسایشگاه احساس میکردم باید تن به رضای خدا داد وبااین شرایط ساخت .گرچه اون اوائل بسیار سخت وطاقت فرسا بوداما باید به پیمانی که باخدای خود بسته بودیم ثابت قدم می ماندیم.چون احساس میکردم رضای خدا دراین است که مارو ویلچیر نشین ببیند.باخود میگفتم اگرتادیروز کارحسینی میکردم ازین پس باید کارزینبی کنم ورسالت عمه سادات حضرت زینب(س)روسرلوحه خود قراردهم.کاری که به مراتب سختر از حضوردرجبهه های جنگ بودوباید مسائل رو دید وخون دل وخون جگر خوردو صبر کردورسالت خون شهیدان رو به نسل های بعد رسوند .تکلیفی بس سخت ودشوار رو باید به سرانجام می رساندیم.تکلیفی که موهای سر روسفید میکردوکمرو خم میکردواستخوانهاروخوردمیکرد.نمیدانم خداوند چه در ما دید که چنین رسالتی سخت رو بر عهده ما گذارد. اما باید مرد میدان های پایداری می بودم وصبرو استقامت بخرج میدادم

بلاخره بخود قبولاندم که باید کمر همت رو محکم بست وفعالیت نو رو آغاز کردوبه همه ثابت کرد این شرایط ذره ای از عزم واراده ی ما رو نسبت به هدف پاک ومقدسمون کم نخواهد کرد.لذا در اولین گام درس ناتمامم رو ادامه دادم وتا مقطع لیسانس پیش رفتم در رشته الهیات رشته علوم قرآن وحدیث ودر راستای تحصیلاتم باتوجه به علاقه زیادی که درامر تلاوت قرآن داشتم بصورت حرفه ای فراگیری علوم رو خوانی .رونخوانی.تجوید وصوت ولحن وتلاوت قرآن رو آغاز کردم وطی چندسال توانستم به مراتب وعناوین ورتبه های کشوری دست پیدا کنم ودرمحافل قرآنی کشور وبعتوان قاری منتخب جمهوری اسلامی به اقصی نقاط جهان جهت تلاوت قرآن و اشاعه فرهنگ  قرآنی اعزام شوم وهمچنین بعنوان قاری منتخب ازطرف بعثه مقام معظم رهبری به حج تمتع اعزام شوم وبرای زائران بیت الله الحرام تلاوت قرآن داشته باشم که بس افتخار بود برای این بنده ی حقیروهمچنین دو گروه بین المللی تواشیح عترت النبی وسیرت النبی(ص) رو سامان بخشیدم وحائز رتبه ی اول مسابقات بین المللی شوند.که هرساله جهت فیض رساندند به مسلمانان جهان به کشورهای اسلام وغیراسلامی اعزام شوند که بنده حقیر  خدمتگزار این عزیزان بعنوام مسئول گروه بوده وهم اکنون هم این توفیق ادامه دارد.

البته چندسال پیش به پیشنهاد اساتید وپیشکسوتان قرآنی کشور موسسه ی قرآنی رو راه اندازی کردم بنام موسسه قرآنی نیایش رضوان که به امر آموزش درتمام سطوح قرآنی اهتمام می ورزم که حقیرخود مدیر عامل این موسسه قرآنی میباشم.باشدکه انشاءالله گامی بس کوچک درامر اشاعه فرهنگ قرآنی بین آحاد مردم برداشته باشم.

در کنار بحث قرآن .ازهمان اوائل جانبازی به امر آبدرمانی پرداختم که کم کم به یادگیری فنون 4شنای تخصصی منجر گردید .البته چون بنده حقیردرجبهه جزو اولین کسانی بودم که فنون غواصی رو فراگرفته بودم علاقه ی زیادی به آموختن شتا داشتم که بصورت حرفه ای آموزش شنا رو با وضعیتی که برام بوجود آمده بود بدون کمک پاها فراگرفتم وکمتر ازیک سال تمام فنون 4شنای قورباغه،پروانه،کرال سینه وکرال پشت رو فراگرفتم وبعنوان یکی از اعضای تیم منتخب مشهدانتخاب شدم ودر مسابقات سال 64اولین مدال طلای خودم راکسب کردم ودوباره بعنوان یکی از اعضای منتخب تیم استان خراسان بزرگ انتخاب شدم که به کرات درمسابقات مختلف به مدال های رنگارنگ دست پیداکردم لذادر سال 65 و66در مسابقات کشوری بعنوان عضوی از تیم خراسان مجددا به مدال های رنگارنگی دست پیداکردم این جریان سالیان متمادی تکرارگردید تا اینکه به اردوی تیم ملی شنای جانبازان دعوت شدم.در اون اوائل هرگاه تیم ملی شنای جانبازمیخواست به مسابقات جهانی اعزام شود .اعزام کنسل میشد واز اعزام وحضوردر میادین جهانی باز می ماندم تا اینکه در سال 2007بعنوان شناگر منتخب جمهوری اسلامی ایران برای اولین باربه مسابقات جهانی( آی واز)به کشور تایوان(چین تایپه)اعزام شدیم.مسابقات بسیار سخت ونفس گیر بود وازکشورهای زیادی دراین دوره ازمسابقات حضور پیداکرده بودند.روز مسابقه بنده فرارسید .به لحاظ اینکه تمرینات زیادی قبل از این دوره از مسابقات داشتم وبا آمادگی کامل حضورپیداکرده بودم به اولین طلای تاریخ ایران وخودم در مسابقات جهانی آی واز نائل شدم نهایتا در انتهای این دوره از مسابقات جهانی حائز 2 مدال طلا ویک برنز شدم ودوبار پرچم مقدس کشورم را به اهتزاز درآوردم و دوست ودشمن نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران رو وادار کردم در مقابل به اهتزاز درآمدن این پرچم خوشرنگ که زیتت بخش تابوت شهداست سر تعظیم فرودآورند وهنگام نواختن سرود جمهوری اسلامی دست ادب برسینه بگذارند.اینجابود که اشک شوق و شادی از چشمانم سرازیرگردد.

بعداز این آوردگاه کرارا به مسابقات بین المللی وجهانی اعزام شدم که ماحصل این مسابقات 11مدال طلا،نقره وبرنز جهانی برای این حقیر وکشورم بودکه تمام این مدالهارو تقدیم به خانواده معظم شهداء و دوستان شهیدم کردم ودر رسانه ها هم این موضوع رو اعلام کردم

لازم بذکراست که حدودابیش از 50نفر رو آموزش شناداده وبه فنون شنا آشنا کردم. منجمله فرزندان خودم که بگونه ای به فرمان نبی مکرم اسلام جامه عمل پوشاندم اونجایی که حضرتش فرمودند(به فرزندان خودتیراندازی و قرآن وشنا رو آموزش دهید)

در انتها از دوستان عزیزم تقاضا دارم بنده رو عفو بفرمایند اگه در نوشتن اون دقت کافی رو نداشتم .جای فعل وفاعل ومفعول عوض گردید اشتباه چاپی رخ دادو وقت عزیزشما دوستان رو گرفتم ونتوانستم در جاهایی منظور خودم رابرسونم.در ضمن نوشته ها وگفته هایم را حمل بر خودستایی ندانید آنچه گفته شد برحسب وظیفه و خواست دوستان خوبم بود .ولازم بذکر میباشد بنده ذره ناچیز خداوند هستم و خاک پای  دوستان عزیزم میباشم التماس دعا.اگر سئوالی میباشد درخدمتم .والسلام علیکم ورحمه الله وبرکاته

 

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







برچسب‌ها:
[ پنج شنبه 15 بهمن 1394برچسب:گروه تواشیح,تواشیح,گروه تواشیح سیرت النبی مشهد مقدس,, ] [ 16:2 ] [ سیرت النبی ]
[ ]

کد بارش گل رز به دنبال موس